امام خامنه ای (مدظله العالی) :
چطور شد جامعه اسلامی به محوریّت پیامبر عظیمالشّأن، آن عشق مردم به او، آن ایمان عمیق مردم به او، آن جامعه سرتاپا حماسه و شور دینی و آن احکامی که بعداً مقداری درباره آن عرض خواهم کرد، همین جامعه ساخته و پرداخته، همان مردم، حتّی بعضی همان کسانی که دورههای نزدیک به پیامبر را دیده بودند، بعد از پنجاه سال کارشان به آنجا رسید که جمع شدند، فرزند همین پیامبر را با فجیعترین وضعی کشتند!؟ انحراف، عقبگرد، برگشتن به پشت سر، از این بیشتر چه میشود!؟
امام خامنه ای (مدظله العالی) :
گر روحیه بسیجی را ازدست دادیم چه؟ اگربه جای توجّه به تکلیف و وظیفه و آرمان الهی، به فکر تجمّلات شخصی خودمان افتادیم چه؟ اگر جوان بسیجی را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را که هیچ چیزنمیخواهد جز اینکه میدانی باشد که در راه خدا مجاهدت کند، درانزوا انداختیم و آن آدمپرروىِ افزونخواهِ پرتوقّعِ بی صفاىِ بی معنویّت را مسلّط کردیم چه؟ آن وقت همه چیز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام فاصله بین رحلت نبىّاکرم(ص) و شهادت جگرگوشهاش پنجاه سال شد، در روزگار ما، این فاصله، خیلی کوتاهتر ممکن است بشود و زودتر از این حرفها، فضیلتها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند. باید نگذاریم. باید در مقابل انحرافی کهممکن است دشمن بر ما تحمیل کند، بایستیم.
فکر و منطق در گام اول آدم را قانع میکند که جز به سراغ بهشت نرود و همین فکر و منطق است که او را ملزم میکند که برای بهشت رفتن تلاش کند. امّا چرا اکثر ما بیهمتیم و در مقابل راه بهشت بیراهه جهنم را انتخاب میکنیم؟ جواب یک کلمه است، عشق! چون عاشق نشدهایم، شاید لازم بود قبل از بحثهای عقلی برایمان بهشت و جهم را ترسیم میکردند تا عاشق شویم و مشتاقانه به سویش برویم. درست همان کاری که قرآن و روایات کردهاند:
فِى الجَنَّةِ ما لا عَینٌ رَأَت وَ لا اُذُنٌ سَمِعَت وَ لا خَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَرٍ؛
پیامبر اعظم (صلىاللهعلیهوآله): در بهشت چیزهایى هست که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه به خاطر کسى گذشته است.[1]
راهش این است که به هر آنچه در دنیا میخواهد تو را عاشق کند، به چشم یک «نمونه مصنوعی» نگاه کنی. نمونهای که اصلش در بهشت است و از همه دنیاییها دیدنیتر و شنیدنیتر و عاشقشدنیتر است... راستی ما چهقدر عاشق بهشتیم؟
شرابخانهها و رقاصخانهها و قمارخانههای غرب را به رخ ما میکشند که روشهای جذب را از آنها یاد بگیریم! یکی نیست به آنها بگوید که همین فسادخانهها جامعه غرب را از درون تهی کرده و انسانِ ظاهراً مرفه آنجا را به پوچی رسانده است. اصلاً تمدن بادکنکی همین است دیگر. هیکل بزرگ و مغز خالی!
پس آنها را بیخیال که هیچکدام از لذتهای ظاهرفریبشان نمیتواند قلب انسان را تسخیر کند. اکنون نوبت ادعای ماست که بیایند و ببینند با چه چیزهایی بهترین انسانها را به بهترین چیزها جذب کردهایم. کافی است به مساجد ما نگاه کنند. زن و مرد و پیر و جوان و کودک و نوجوان روزی چندبار میآیند که در کنار هم با یک نفر دیگر- که به ظاهر نمیبینندش- سخن بگویند و او را بندگی کنند. هیچکدام از جاذبههای پوشالی آنها هم اینجا نیست! برای این کارها هم وقت میگذارند هم پول. از قدیم هم اینگونه بوده است؛ اما از یک زمانی به بعد معجزهای پیش آمد. طوری که هر مسجد، سنگری شد برای آنها که میخواهند در راه محبوب فدا شوند. از کی؟ از وقتیکه مساجد قیام کردند و انقلاب را رقم زدند. حالا اگر جرئت دارند بیایند و غرب را به رخ ما بکشند که در مقابل معجزه 36ساله انقلاب، همه زانو خواهند زد!